اشتباهی



حقیقتش شیراز از شهرهای مورد علاقه منه و دیدنش توی این وضعیت، دوبرابر ناراحتم میکنه .

گوشه و کنار مازندران و گلستان قبل از این دچار سیل شده بود و حداقل من تنها جایی که اخبارش و دیدم همین شبکه های اجتماعی که بلای جان مسئولان شده، بود .

خیلی با تفکر سازمانی و پروتکل هاشون آشنایی ندارم ولی بعید میدونم ستاد بحران جایی برای غافلگیر شدن داشته باشه و بنظر وجود این سازمان دلیلیه تا جلوی غافلگیری و بگیره .

درباره دو استان شمالی خیلی نظری ندارم و صرفا میتونم بگم دریاچه خزر حتی از قبل هم بزرگتر شد و این دستاوردی جدید در سال جدید بوده .

اما شیراز، اونطور که متوجه شدم محلی که سیل از اونجا آغاز شده یا به عبارتی منطقه سیل زده (دروازه قرآن)، طبق گفته های برخی، دراصل سیل گیر بوده . یعنی آبی که از کوه جاری میشده توی اون منطقه تبدیل به رودخانه فصلی شده و خیلی سنگین و رنگین راهش و میگرفته و میرفته، ولی دقیقا در همون منطقه ساختمون سازی و راه سازی صورت میگیره . 

طبق گفته بچه های اون محله، چندین سال قبل هم سیلی و تجربه کردن و کلی کثافت کاری به وجود اومده . 

یه نکته‌ای که جالب بوده برام: سال ۸۰ رئیس سازمان بحران و فلان، تفاهمنامه‌ای با حوزه علمیه امضا میکنه تا با کمک معنویت جلوی بلایای طبیعی گرفته بشه .

اینکه چقد موثر بوده رو خودشون باید با آمارها ثابت کنن ولی اینکه سیل دقیقا زده به دروازه قرآن و چی باید گفت؟!

برای بازماندگان سیلی عظیم تر آرزومندم و برای رفتگان جایگاه VIP 



چند سال قبل برقش چشمم و گرفت . از دور نور و دیدم و دوئیدم دنبالش و خودم و واسه رسیدن بهش به آب و آتیش زدم و هرچی نزدیکتر میشدم و امیدم برای بدست آوردنش بیشتر میشد قلبمم از حس داشتنش با شتاب بیشتری میزد . تا اینکه رسیدم و دیدم یکی یه چراغ قوه گرفته بود سمتم و من عاشق یه چراغ قوه شده بودم .

ایندفعه هم یه نوری افتاد توی چشمم و چشمام از دیدنش یه برقی زد و شروع کردم به دوئیدن سمتش که یهو به خودم اومدم و سرعتم کم شد و الانم دارم برمیگردم همونجا که بودم . دوست ندارم برسم و ببینم یکی کبریت زده تا سیگارش و روشن کنه .


آلیتا فیلمی در سبک سایبرپانکِ علمی تخیلی، ساخته رابرت رودریگز و توی تیم نویسندگانش اسم جیمز کامرون کبیر به چشم میخوره .

درباره سایبرپانک میتونید توی گوگل جستجو کنید ولی خلاصه‌ش میشه داستان هایی درباره پادآرمانشهرها توی آینده و فلان .

آلیتا درباره تقابل سایبورگ ها و انسان هاست (سایبورگ، ربات انسان نماست) . آینده‌ای که همزیستی ربات و انسان و درکنار هم نشون میده . آینده‌ای که چندان دور از ذهن هم نیست . 

میون زندگی درهم و برهمی که کامرون و رودریگز درباره انسان و سایبورگ خلق کردن، مثل همیشه عشق هم وجود داره . ایستادگی خیر علیه شر هم وجود داره . 

از اینا که بگذریم، فیلم به شدت برای من یادآور آواتار کمرون بود . تبدیل شدن بیگانه به دوست و در آخر به دست گرفتن رهبری برای مبارزه با ظلم .

با اینکه فیلم ساخته کمرون نیست ولی کامل میشه رد پاش و دید .

این فیلمم مثل باقی ساخته ها خالی از ضعف نیست، مثلا چندتا دیالوگ شعاری که اصلا حس خوبی بهتون نمیده یا بعضی روابط که از کجا اومده و به کجا میره توش معلوم نیست . بازی کرستوفر والتز مث همیشه خوب و بازی ضعیف و عجیب ماهرشالا علی که یکی دوبار فقط جالب میشه . 

یکی از چیزایی که خیلی اذیتم کرد پایان بندی فیلم بود که توی صورتتون فریاد میزد میخوایم دنباله فیلم و میسازیم .

اگه به این سبک فیلم ها علاقه دارین و جلوه های ویژه و اکشن های رباتیک قلقلکتون میده، پس پیشنهادش میکنم .

اگه دنبال اسم برای دیدن فیلم هستین که پنج تا دارم واستون . رودریگز، کمرون، کریستوفر والتز و جنیفر کانلی و ماهرشالا علی




سریال انیمیشن هجده قسمتی و آنتولوژی Love, Death and Robots 




آنتولوژی چیست؟
مجموعه آنتولوژی به برنامهٔ رادیویی یا تلویزیونی‌ای گفته می‌شود که در هر قسمت یا فصل آن از بازیگران
و داستان متفاوتی استفاده می‌شود؛ این قانون اما مطلق نیست و در بسیاری از مجموعه‌های گذشته،
از یک گروه ثابت از بازیگران، در داستان‌های متفاوت هر فصل بهره می‌بردند.
از مجموعه‌های تلویزیونی‌ای که از سبک آنتولوژی بهره برده‌اند می‌توان به کارآگاه حقیقی، فارگو، آینه سیاه
و داستان ترسناک آمریکایی اشاره کرد.




تهیه کننده این سریال دوست دارک عریز، آقای دیوید فینچر هستن . این سریال از قسمت های 3 دقیقه ای تا 16 دقیقه ای تشکیل شده و تقریبا تمامی قسمت ها در آینده اتفاق می افتن . توضیح بیشتری نمیدم

اینقد خوبه که گریم گرفته 


دانلود همراه با زیرنویس فارسی



پ ن: مناسب جمع های خانوادگی نیست

احساس میکنم دارم جای اشتباه دنبالت میگردم . وسط جمعیت سلفی گیران جلوی ساختمون شهرداری که نورپردازی بدی داره و چندتا از لامپاش هم سوخته .

وسط جمعیتی که به قصد رسیدن قدم برمیدارن و هر چند متر تنه‌ای به این و اون میزنن .

دنبالتم توی مغازه هایی که کیفیت تابلوش از جنساش بیشتره .

توی دسته های سه چهار نفره‌ای دنبالتم که تقریبا آخرین باری که مقصدی برای خودشون تعیین کردن توی اپلیکیشن اسنپ بوده .

نباید دنبال کسی باشم که نور صفحه گوشی چهره‌ش و نشون میده . کسی که صدای موسیقی از درزای هندزفریش میزنه بیرون و خاطرات فیلم ۳۰۰ و برام زنده میکنه .

حس میکنم توی بدترین قسمت شهر دنبالت میگردم . جایی که حتی اگه ببینمت صدای سلامم به گوشت نمیرسه و باید امیدوار باشم لبخونی بلد باشی تا سوتفاهمی پیش نیاد .

باید امیدوار باشم قبل اینکه زیر چرخ های موتورها از دستت بدم پیدات کنم . زیر چرخ های خودروهای برقی . قبل از اینکه توپ والیبال سمت بیاد و قبل اینکه با سر به نیمکت های بی نظم بخوری .

باید برگردم به خیابون مطهری، پشت مسجد چهار برادران . بن بست اول . انتهای کوچه . زیر درختِ با شکوفه های صورتی . 

+خیلی منتظر موندی؟



پی نوشت: دوستان اسنپی، هزینه تبلیغ فراموش نشه




توی یکی از قسمت های مجموعه فیلم ترنسپورتر (با بازی جیسون استاتهام) ، به دست راننده دستبند فی بسته شده و در نقطه مقابل سیستمی روی ماشین سوار شده . این دوتا باهم رابطه تنگاتنگی دارن . دست بند نباید از یه حد مشخص نسبت به ماشین فاصله بگیره چون در این صورت دست بند فعال شده و منفجر میشه و آدمشم منفجر میکنه و هرکی نزدیک آدمش باشه هم منفجر میکنه .

جدا از معرفی یکی از قسمت های ترانسپورتر :| میخواستم بگم اون دست بند منم و اون ماشین تویی . وقتی دور و برت باشم آرومم اما اگه اژت فاصله بگیرم ضربانم نامیزون میشه، دلهره میاد سراغم، کلافه میشم و ناراحتیم میره به سمت عصبانیت و گند میزنم به خودم و هرکی نزدیکمه 


شما از ۱۰/۱۲ متری یه نگاه به چهره بنده بندازی کاملا مشخصه اگه در طول روز بیشتر از یبار توی آینه نگاه کنم میگم: واای بازم تو؟ 

اینجانب حوصله‌ی خودم و ندارم، چطور میشه ملت شریف همیشه در صف و صحنه پیش خودشون به این نتیجه میرسن که بیان با من درد و دل کنن؟

حقیقتا چه فعل و انفعالاتی صورت میگیره که اینجوری میشه؟ یعنی هرکی بی حوصله‌تر، اشتیاق مردم برای گفتگو باهاش بیشتر .

یعنی توی پارک، اتوبوس، کافه یا حتی چندباری که از سیستم حمل و نقل زیرزمینی (مترو) استفاده کردم، سعی بر این بوده دورترین نقطه به بشریت و اشغال کنم ولی شما تصور کن در دریایی از صندلی خالی یک ذهن خلاق و جستجوگر تصمیمش این بوده کنار من بشینه و درمورد بالا تا پایین بدنه دولت لب به سخن بگشاید .

رازش چیه؟ توی چهره‌س یعنی؟ من نان استاپ (بی وقفه) ابرو درهم کشیده‌ام . اونقد که وسط ابروهام یه دیوار و دوطرفش خندق شکل گرفته . 

تصور کن نشستم توی تاکسی و راننده زحمتکش تصمیم میگیره با من گفتگو کنه و من اصلا نگاه نمیکنم، اصلا، اصلا . گمون میکنی بیخیال شد؟ نخیر، این قوم بدون مبارزه دست نمیکشه . چندبار زد رو پام که: درسته؟ هوم؟ نظرت چیه؟!

من فقط یه لحظه برگشتم و لبخند زدم . میخوام بگم آدم یه درصد ممکنه پیش خودش بگه شاید طزف ناشنواست . فکر میکنی پیش خودش این و گفت؟ نه . میدونی چی گفت؟

«آروق میزنم یعنی معدم ناراحته؟»

من دیگه حرفی ندارم


(لیلی با سرعت وارد اتاق شده و نوعی خوشحالی از خود نشان داده و به همان شکل خارج میشود و چند ثانیه بعد دوباره وارد شده و خوشحالی جدیدی از خود نشان داده و مجددا خارج میشود و چند ثانیه بعد کاملا عادی وارد اتاق شده و رو به دوربین صحبت میکند)

لیلی: خب، کدومش؟ میدونی، خودم دومی و بیشتر دوست داشتم، خاصتره . اولی بعضی جاهاش کپیه . چندتا ایده دیگه‌م دارم ولی واسه الان خوب نیست . مثلا بعد اینکه ازدواج کردیم حلقه‌ت و ببوسی . مث رائول . یا مثلا با انگشتت توی دوربین و نشون بدی، یعنی داری من و نشون میدی . منم ذوق ذوق ‌. بعد من تو رو نشون میدم . بعد دوباره تو با تاکید من و نشون میدی . منم دیگه مجبوری قبول میکنم که باشه باشه . بعد جواد خیابانی میگه با انگشتش سمت دوربین میره ، با انگشت اشاره میره پس مشخصه داره اشاره میکنه به کسی که پشت دوربینه اشاره میکنه منظورم همکار تصویربردارمون نیست . نظرت چیه؟


دوستام مسخره‌م میکنن . واسه اینکه عاشق فوتبالم دیگه نمیدونن فوتبال بهونه‌س . میتونستم عاشق والیبال باشم یا بسکتبال یا حتی پینگ پونگ . ولی تو عاشق فوتبالی . چجوری وقتی داری پا به توپ از سمت راست نفوذ میکنی من بشینم پینگ پونگ ببینم؟ سحر پریروز فیلمای تو گوشیم و دید . اولش که خشکش زده بود . ولی بعدش شروع کرد به خندیدن ‌. لیلی دیوونه شدی؟ زده به سرت؟ طرف جای باباته . دقت کردی چی گفت؟ نگفت چرا؟ نگفت نکن . گفت سنت زیاده فقط . اینهمه مدت سن یه عدد بود، حالا نوبت من شد اعداد مقدسن؟ چرا باید عجیب باشه؟ مادربزرگم ۴۰ سال ازم بزرگتره و من دوسش دارم، به نظرت عجیبه؟ فک میکنی مادربزرگم حس بدی داره؟ یا دور و بریام حس عجیبی دارن؟ اصلا 


دیروز خانم جمالی، همون استادمون که گفتم بهت، دید دوباره دارم از کلاس فیلم میگیرم ولی چیزی نگفت . بعد کلاس صدام زد که بیا کارت دارم . دوست داشتم کله‌ش و بکنم . انگار نه انگار باید برسم خونه بازی و ببینم . پشت میز نشست و شروع کرد . گفتم حتما میخواد دوباره درباره گوشی بهم گیر بده .‌ گفت خانم سعادت کاری به فیلم گرفتنت ندارم، ولی یه چیزایی شنیدم . بین استادا و دانشجوها دربارت حرفه . لیلی جان میدونی واست چقد بده؟ کل دانشکده دارن درباره تو و . من تایید نمیکنم اون حرفا رو .‌.‌ اصلا نمیدونم قضیه چیه ولی به این فکر کردی که قراره چهارسال اینجا باشی؟ میدونی چقد ممکنه تاثیر گذار باشه؟ حتی ممکنه اخراجت کنن . تو دختری و این حرفا . یه لحظه با خودم فک کردم کاش واقعیت داشت هم حرفای جمالی، هم بقیه استادا و دانشجوها . کاش واقعا چیزی بینمون بود . اخراج؟ حاضر بودم از تموم دانشگاهای رسمی و غیر رسمی و اصن هرچی آموزشگاه و کلاس خصوصی هست اخراج شم . ولی الان چی؟ هی باید فیلما رو واست ایمیل کنم و هی رفرش، رفرش، رفرش . فقطم ایمیلای کوفتیه فیسبوک که فلانی درخواست داد، بیساری و میشناسی؟ اون یکی تلنگر زد . ولی جمالی میفهمید؟ نه . احتمالا اصلا اهل فوتبال نبود . گمونم توی بیست و چند سالگی وقتی از حیاط دانشکده رد میشده یه استاد تاریخ دیدتش و عاشقش شده و تموم . 


(ناگهان انگاری چیزی یادش آمده، از ذوق دست و پایش را گم کرده و به سرعت از اتاق خارج میشود و با یک پیراهن ورزشی برمیگردد)

باورت میشه؟ یادته این و؟ مگه میشه یادت نباشه . سه سال پیش . جلوی در باشگاه . وقتی گوشی به دست توی جمعیت منتظر بودم تیم بیاد بیرون و بپرم با بچه ها عکس بگیرم اتفاقا تیم اومد بیرون، ولی من با این هیکل ریزه میزه چیزی جز کمر و زیر بغل باقی دخترا نصیبم نمیشد . دقیقا همونجا بود ‌. خودم و کشیدم عقب و صدات از پشت سرم اومد : میخوای عکس بندازی یا همونجا وایسی؟ . همین پیرهن تنت بود . نه دقیقا همین، ولی همین طرح . زبونم بند اومده بود و توام هی شیرین زبونی میکردی . گوشیم و گرفتی تا خودت عکس بندازی . یادته؟ گفتی بیا نزدیکتر . بیا نزدیکتر . تا شونه‌ت بودم . گفتی بیا نزدیکتر و حالا من میتونستم گرمای تنت و حس کنم . بیا نزدیکتر . یادته؟ اگه یادت نیاد چی؟ اگه اون دختر ۱۶۵ سانتی و که تموم عکسایی که باهاش انداختی، جای دوربین نگاش به تو بود و یادت نیاد چی؟ 


دیگه نمیتونم چشمم و بندازم به صندوق ایمیلم . راستش داشتم فکر میکردم اصلا ایمیلی که دارم واسه تو نباشه و خدا میدونه این فیلما رو دارم برای کی میفرستم . شاید ناراحت شی ولی رفتم سراغ پژمان . میخواستم باهاش حرف بزنم میخواستم امیدوار باشم بفهمه و کمکم کنه . گیر آوردن پژمان خیلی راحتتر بود . باورت میشه علی دایی و چند بار دیدم؟ همه هستن الی تو . یکی دو روز جلو باشگاه کشیک دادم تا گیرش آوردم . این یعنی از دست رفتن چندتا واحد و جوئیدن مقدار زیادی ساندویچ سوسیس و کالباس . اینا رو میگم که به وقتش با بردنم به یه رستوران توپ جبران کنی . کلی پاپیچ پژمان شدم و کشوندمش تو یه کافی شاپ . اولش که اصلا زد زیر آشنایی با تو و بعدشم هی میگفت من دیگه مدیر برنامه هاش نیستم و باید بری سراغ یکی دیگه ولی من دست بردار نبودم و شروع کردم . (گریه و زاری راه می اندازد) به جون مامانم نمیخوام مزاحمش شم اصلا نمیگم شماره رو از کجا گیر آوردم . تروخدا . شما حال من و میفهمی نه؟ خودمم نمیدونم چیکار کنم . فقط میخوام یبار صداش و بشنوم . فقط یبار . قول میدم . مزاحم نمیشم . تروخدا آقا پژمان . (عادی میشود) باور کرد . میدونی از کجا فهمیدم؟ (تکه‌ای کاغذ را سمت دوربین میگیرد) کی باورش میشه شمارت و داشته باشم و فقط یبار بخوام صدات و بشنوم . اونم بعد این همه مدت ‌ حکایت تشنه‌ای که رسیده به چشمه . بیشتر واسه خودم نگرانم تا تو . میدونستی با آب خوردنم میشه مرد؟ اوهوم . بخاطر ید یا یه همچین چیزی . خیلی از همین تشنه ها وقتی چشمه رو میبینن از خود بیخود میشن . همه چی زیادیش بده، حتی آب . منم عمرا نمیخوام حالا که بعد از اون فیلمی که جلو پژمان اومدم یهو و با یه اس ام اس همه چی و خراب کنم

خب . چی باید بگم؟ دوست داری چی بگم؟ اصلا اینجور وقتا چی باید گفت؟ من که از این کارا بلد نیستم . تاحالا به کسی حرف عاشقونه‌ای نزدم . فکر میکنی تقصیر کیه ها؟ هردفعه که یه پسر میومد سمتم انگار کنارش سایه تو که اخم کردی و میدیدم . هرکی میومد طرفم اول با تو مقایسه‌ش میکردم . قدش . اندازه بازوهاش . رنگ چشم و ابرو و مو و حالت صورت و همه چی . هرکی میومد و یه حرف عاشقونه‌ای بهم میزد استرس میگرفتم . اگه به گوشت میرسید چی؟ اگه میفهمیدی یکی همچینحرفی بهم زده . اگه میفهمیدی من وایسادم و بهش گوش کردم . چی دربارم فکر میکردی؟ ها؟ تقصیر توعه . تقصیر توعه که اینهمه منتظر بودم و الان بجز سلام هیچی واسه گفتن ندارم . ای کاش از یه سلام میفهمیدی چی تو دلم میجوشه . توام بهم سلام میکردی و من تا آخر عمر نگران بلد نبودن هیچ عاشقانه‌ای نمیشدم . بذار اینجوری بگم . من خیلی وقته نوک حمله منتظرم تا یه پاس توو عمق واسم بفرستی . پشت دفاع . بدون نگرانی از کمک داور و بدون فک کردن به این که اون توپ گل میشه یا نه . دوتا اس ام اس شد
چرا حرف زدن باهات اینقد سخته؟ چرا نباید بتونم خیلی راحت شمارت و بگیرم و بگم (انگاری تلفنی با علی مورد علاقه‌اش حرف میزند) الو آقای درخشان؟ علی درخشان؟ سعادت هستم، لیلی سعادت . میتونی لیلی صدام کنی و منم دلم میخواد بهت بگم علی . (میخندد) خیلی منتظرم بودی؟ صدام؟ این که چیزی نیست، باید کیفیت تصویر و ببینی . (با خنده) خیلی بی ادبی . علی، چندتا دوسم داری؟ (بی صدا دستش را روی گوشی گذاشته و با خودش میگوید چه حرف مزخرفی زده) چندتا؟! کدوم فصل؟ خیلی بیشعوری . هم بیشعوری هم بی ادب هم دروغگو . این فصل اصلا گل نزدی . یعنی هیچی . یعنی دوسم نداری ‌ حتی یدونه . (گوشی را روی میز میگذارد . لحظه‌ای تامل کرده و درون گوشی تایپ میکند و میخواند) سلام . میتونم ببینمت و باهات حرف بزنم؟ (دوربین را نگاه میکند) هنوز فصل تموم نشده (لحظه‌ای به گوشی خیره شده و انگاری تازه میفهمد چه کرده . سریع گوشی را برداشته و تمام قطعاتش را از هم باز میکند . کمی با استرس به قطعات گوشی نگاه کرده و دوباره آن را سرهم میکند و پس از روشن شدن گوشی صدای پیامک می آید و لیلی به آن نگاه میکند)
میدونی، اس ام اس درواقع یه پلاگین یا افزونه‌س که روی پروتکل صوتی سوار میشه و از اون استفاده میکنه . وقتی من پیام و میفرستم سیستم اون و تبدیل به کد باینری میکنه، صفر و یک . یعنی گوشی من یه مفسره، سلام و تبدیل به صفر و یک میکنه و میده دست پروتکل و اونم صفر و یک و سوار بر پهنای باند میفرسته واسه گوشی تو و گوشی توام با مفسر صفر و یک و تبدیل به سلام میکنه و بهت نشون میده . وقتی خط تو کد باینری و دریافت میکنه یه تاییدیه میزنه که گرفتمش و اون تاییدیه میاد واسه من که بله، سلامت و رسوندم . این همون پیام دلیوری بود . امیدوارم فیلمایی که سرکلاس واست گرفتم اینجا برای درک بهتر مطلب به دردت بخوره .

(لیلی یکی پس از دیگری پیامک ها و حرف هایی که در سرش هست را برای علی ارسال میکند)

- میدونم اینکه یهو خواستم ببینمت عجیب بود، فراموشش کن
- ‏میشه فقط حرف بزنیم؟
- ‏اگه نمیتونی حرف بزنی اس بده
- ‏راستی من لیلی‌م
- ‏جلو باشگاه دیدیم هم و
- ‏شاید یادت نباشه، بعد کامل میگم واست
- ‏الان که خودم و معرفی کردم چرا جواب نمیدی؟
- ‏عیب نداره . مزاحم نمیشم
- ‏حداقل بگو پیاما رو میخونی
- ‏ببخشید علی درخشان هستین؟!


تازه ۱۰ دقیقه از فیلم و دیده بودم که اینستاگرام و باز کردم و به کارگردانش پیام دادم . مطمئن بودم نمیخونه، هیچوقت، ولی دوست داشتم ازش تشکر کنم .

«شما میتوانید با نظرات اینجانب مخالف باشید»

«نظر مخالف شما ذره‌ای برای نگارنده اهمیت ندارد»


مغزهای کوچک زنگ زده جدا از سینمای ایرانه . نه زور میزنه و نه شل میگیره . مهلکه . از همون اول یقه من و گرفت و ولم نکرد . هومن سیدی شما رو به جغرافیایی میبره که وجود داره ولی نمیبینیدش . 

فیلم اونقد واقعیه که زبون آدم بند میاد . یبار تجربه حضور در همچین جغرافیایی و داشتم که دلیلش به کسی مربوط نیست البته، و چقد عجیبه که همچین عظمتی دیده نمیشه . 





اسپویل

صحنه نئشه بازی با چسب من و یاد نئشه بازی با شربت سرفه انداخت .

صحنه کباب کردن گنجشک من و یاد قوربونی کردن الاغ انداخت .

پایان اسپویل





خیلی فیلمه . بازی عالیه نوید محمد زاده و پورفرج و فرهاد اصلانی و نگاهای داداش کوچیکه که اسمش و نمیدونم . بازی عالی فرید سجادی حسینی که کم بود ولی حسابی بود . 

البته که ضعف هایی هم داشت . مثل لرزش دوربین که چندجا کامل اذیت میکنه ولی فداسرت .

خلاصه اینکه واقعا دوست داشتم و حداقل برای من به شدت تاثیر گذار بود . مشخصه که مضمون هویت و میشه توی فضاهای دیگه‌ای هم نشون داد ولی انتخاب این سطح و اتمسفر و جغرافیا واقعا چسبید . 



کیستم؟

یک تکه تنهایی 

ولی جدا از اینا : در خانواده‌ای فقیر و مذهبی و با ضربه های شدید دکتر به ماتحت چشم به جهان گشودم . نامم را محمد نهادند بلکه امین و امانتدار باشم ولی کتاب های قرضی را بازنمیگردانم . شاید دوست میداشتم نامم را «نیو فولدر» برگزینند تا با فراق بال و پس از اندوختن تجربه های نیک و بد نامی درخور شخصیت شکل گرفته گزینش کنم . زاده‌ی تیرماهم و طالعم با ماه درگیر است و دوزار طالع بینی را برنمیتابم . 

تحصیلات خود را دو کوچه بالاتر از محل زندگی گذراندم و همراه با سپری کردن دوره های تحصیل، مکان تحصیل دورتر میشد . از نیک اندیشان بودم و خشم راهی به روح‌م نیافته بود و پس از آنکه راه یافت حسرت اینکه چرا زودتر راه نیافت را خوردم . بهترین دوران نوجوانیم به دنبال کردن دخترکان گذشت . صورتم سرخ بود و عمه جانم هوا . روحش شاد و خوشا که هنوز عمه‌ی دیگری دارم

بهاران که میگذشت نیاز به فعالیت بیشتر حل مسائل را بیشتر احساس میکردم . خودم را به عالم ماورا سپردم . روانم را گرداندم و گرداندم و این بین با وینستون سوئیسی آشنا شدم . خانه‌اش خراب شخصی که اولین بار گفت: «بکش، سیگار نیست» سیگار نبود . یا آنکس که گفت:«بخور، آب نیست . بو نکن، فقط بخور» بو نکرده سرکشیدم و سرم گیج رفت .

هیکل نحیفی داشتم و اعلام حضور از طریق فیزیکی ممکن نبود . ناسزا میگفتم، دیده بودم ناسزا میگویند و کل جمع میگرخد . ناسزا گفتم و کل جمع پوستم را کندند . فهمیدم نباید به تنهایی ناسزا گفت، برای یافتم هم تیمی راهی مراکز عمومی و خصوصی شدم . طرح رفاقت ریخته و درشت ها را جدا میکردم . قرار بر این بود ناسزا با من باشد و درگیری با آنها . غافل از اینکه اهل روبرو هم رفیق دارند، حتی درشت تر از من . پوستمان را کندند .

کمی طول کشید تا به این نکته پی ببرم ناسزا و رفیق و رفقای درشت راهش نیست . شیتیل هایی که از جیب پدر میزدم را پس انداز کرده و چاقوی دسته زنجانی تهیه نمودم و چاقوی دسته زنجانی مرا نمود . انگشت شصت خود را بریدم و چاقو را انداخته و نعره ن به خانه بازگشتم .

با عشق و عاشقی بیگانه نبودم ولی جزو فیوریت هایم نبود . با دخترک زیبا رویی طرح دوستی ریختم که خود با چند تن طرح دوستی ریخته بود . چندین نفر باهم مشترکن دوست بودیم . اولین شکست عشقی را همانجا خوردم و گویی مزه‌ش زیر زبانم مانده بود چون بعد از آن هی میخوردم

پایان بخش اول از صد


شما شوخی های جنسی و از فیلم رحمان ۱۴۰۰ حذف کن و به من بگو چی ازش میمونه . نه بگو دیگه، بگو خب -_-

اگه فیلم و به سه بخش تقسیم کنیم، توی بخش اول خیلی خندیدم و دو بخش بعدی زهرمارم شد . آقا خب که چی؟ اصلا نمیدونم درباره کجای فیلم بنویسم :| 

اصن نفهمیدم چی شد :)) ولش کن

فاجعه یعنی قانون مورفی رامبد جوان

بابا چون یه قانونی هست و ازش خوشت میاد دلیل نمیشه واسش فیلم بسازی و به بدترین شکل هم از اون قانون استفاده کنی . بعد شما که اکشن ساز نیستی و میخوای نصف فیلم و با تعقیب و گریز پر کنی، نکن . مسخره میشه . تابلوعه ماشین داره ۴۰ تا میره :| 

پسره پارکور کار خیلی تابلو شد دختر پارکور کار . یعنی میخوام بگم فیزیک یهو تغییر کرد 

اصن ولم کن . بعد میگن چرا از سینمای داخلی حمایت نمیشه . البته حمایت که هست، هرکدوم از این فیلما حسابی فروختن ولی اگه احازه بدین اون پولی که دادیم و حروم اعلام کنیم

فکر کن جوکر داره اکران میشه و من باید رامبد جوان و با موهای مدل خروسی ببینم . بعد میگن مردم ایران عصبی‌ان 


گفته بودم رمان مردی به نام اوه رو خوندم؟ همین چند ماه پیش بود . اولین چیزی که باعث شد جذب داستان شم زبان و ترجمه روون بود . نه اینکه این ‌‌‌موضوع واسه بقیه اهمیت نداره، منتهی واسه من به حدی مهمه که باعث شده خیلی از بهترین آثار ادبیات و نخونم . اسم نمیبرم که پس فردا تو  سرم نزنید فلان کتاب.  و نخوندی .

نکته دوم که باعث شد اوه رو توی نمایشگر ۴/۵ اینچی با ولع دنبال کنم خود اوه بود . غیب گفتم الان :)) 

از این جهت میگم چون محمد جوان کاملا شبیه اوه میانساله . حالا نه کاملا ولی اشتراکات بسیاری داریم، البته بجز بخش پایان دادن به زندگی . 

ممکنه برداشتتون این باشه که یعنی مثلا مهربونی و فلان؟ خب اون که بله :)) ولی منظورم نوع نگاه و واکنش نسبت به رویدادهاست . اینکه در طول زندگی (یا برهه‌ای از زندگی) روی یک خط حرکت کنم . شاید وسواس فکری باشه ولی برای من به این شکل هست که باعث میشه فکرم درگیر بخش های مهمتری از زندگی باشه . اینکه آشغال و هر روز در یک ساعت خاص و به یه شکل خاص و در یه محل خاص قرار بدم باعث میشه بخش کمتری از مغزم درگیر پروسه آشغال باشه و بخاطر یه آشغال کمتر کار کشیده میشه ازش . این نظر منه و فداسرم که قبول ندارین 

با بعضی از بخش ها هم همذات پنداری نمیکردم (نسبت به باقی موقعیت ها کمتر بود) که دلیل این موضوع میتونه تفاوت فرهنگ من و نویسنده باشه . یا بعضی از شخصیت های فرعی اصلا برام ملموس نبودن (اگه نگم اذیتم کردن) 

با تموم اینا اوه واقعا تجربه خوبی بود نمیدونم چرا اینقد برای خوندنش دس دس میکردم 

این بود انشای من

پ ن: من اصلا عادت ندارم درباره کتابا بنویسم و امیدوارم اگه دنبال خوندنش بودید با این پست پشیمون نشید 


سلام

اگه دستی توی طراحی و مخصوصا طراحی رابط کاربری یا Ui داشته باشین میدونید که پیدا کردن سورس ها و فایل های آماده و با کیفیت و مخصوصا رایگان چقد میتونه سخت و طاقت فرسا و همراه با خون ریزی باشه . البته ممکنه لج کنید و بگید نه، خیلیم آسونه

یا مثلا پیدا کردن موکاپ رایگان و با کیفیت واسه پیشنمایش طرح . یا چمیدونم کیت Ui برای اسکچ

خلاصه کلام اینکه اگه از قشر جستجوگر و طراح هستید میتونید سری به مرجع دانلود سورس رایگان گرافیک بزنید

همین . خدافز

 

پ ن: دوستان لطف کنن دستمزد ما رو زودتر واریز کنن 


فیلم stan and Ollie و دندارم

 

 

 

میخواستم بگم روایت دوران افول این زوج،  ولی لعنتی ها همیشه تو اوج بودن . روایت پر فراز و نشیب ترین دوران این زوج کمدی . فیلمی جمع و جور، منظم، بی ادعا و قابل احترام از نظر من . 

لورل و هاردی نیازی به تعریف ندارن و بهتون قول میدم از دیدن این فیلم پشیمون نمیشین .

 

اگه فکر میکنید سینمای داستانگو داره از بین میره پس باید حتما شاهکار سینمای دانمارک یعنی guilty و ببینید . تک لوکیشن و تک بازیگر . بی نظیره . اگه فیلم لاک با بازی تام هاردی و دیده باشید با این سبک آشنایید . اصلا دوست ندارم درباره‌ش توضیح بدم، فقط یه نصیحت: با هدفون یا هندزفری بشنویدش .

 

Godzilla یک فاجعه‌ایه . قشنگ با آکوامن برابری میکنه . نصف دلیلی که باعث شد ببینمش حضور بازیگر اتفاقات عجیب (۱۱) بود و جدای از اون هم بازیگرای بدی نداره . 

نمیدونم چرا سرنوشت این بچه به هیولاها گره خورده :/ 

خلاصه اینکه نبینید، هیچی نداره . هیچ چیزی که دلتون و بهش خوش کنید نداره . یه مشت هیولا ریختن و حتی از یکیش درست کار نکشیدن و زرت و زرت دیالوگای درپیتشون و تکرار میکنن . 

نفرین عامون بر شما باد با این بازسازی هاتون

 

دیگه حرفی ندارم

 

 

پ ن: هر سه تا فیلم و میتونید از hexdownload دانلود کنید 

پ ن: مرد عنکبوتی جدید و اگه کسی دیده خیلی خلاصه بگه چه گندی زدن، مرسی


سلامی بلند

این روزا سخت درگیرم و امیدوارم نتایج این سختی و بزودی بگیرم . از خدا که پنهون نیست و از شما چه پنهون، تدارک اجرای تئاتر جدید و میبینیم و به امید حق بزودی صحنه رو آره .

اونقدر نمایشنامه رو خوندم که دیگه حالم و بهم میزنه . بگذریم، نزدیک اجرا اخبار بیشتری و با علاقمندان به اشتراک میذارم.

 

امروز فقط تونستم نصف فیلم علائدین بازسازی جدید دیزنی از کلاسیک معروف به کارگردانی گای ریچی و بازی ویل اسمیت و ببینم . اول از همه بگم بخش هایی از فیلم موزیکاله و تقریبا از اون بخشا متنفرم . نه واسه اینکه بد بودن و بد خوندن و اینا . کلا موزیکال باشه مور مورم میشه :)) لالا لند و ندیدم اصلا .

جلوه های بصری در حد خدا، پرداخت داستان درحد پشم گوسفندای مرینوس . هنوز تنها امیدم به شیرشاهه .

از نکات مثبت نصف فیلم میتونم به قالیچه اشاره کنم که عالیه اصلا .

ویل اسمیت هنوز هم خوب و جذابه و هالیوود هنوز فکر میکنه مخاطب احمقه . یعنی میخوام بگم شرایط هیچ عوض نشده . 

 

پ ن: تریلر فصل جدید سریال ۱۳ دلیل برای اینکه باعث میشه موهای بدنتون دوباره رشد کنه و بعد سیخ بشه

 

پ ن: فصل پنجم پیکی بلایندرز چند روز دیگه پخش میشه و مصرف سیگار در جامعه به شکل خفنی افزایش پیدا میکنه

پ ن: انیمیشن خوب و جدید چی سراغ دارید؟


یادت نره دختر خونه

مهلت موندنت، مهلتمونه

اگه یه شب بی محلی کنی

شاید خدا داداشت و به صبح نرسونه

-شایع


پ ن: از یه بلاگر یه کتاب هدیه گرفتم . (به مناسبت تولدم) و برام جالب بود که مطمئن نبود از کتاب خوشم میاد کلا یا نه . 

پ ن: دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

پ ن: آی ام آیرون من (اون لحظه آخر البته)

پ ن: 

پ ن:


هموطنان سیل زده ما در شهر رشت هم اکنون چشم انتظار مهربانی شما هستند . 

برآن شدیم تا در این وضعیت دشوار دستی برای کمک به سمت این عزیزان بلند کنیم و باری هرچند کوچک از روی شانه هایشان برداریم .

لطفا، حتما کمک های نقدی خود را تنها به شماره کارت هلال احمر استان گیلان واریز کرده تا جلوی سودجویی در این امر نیک گرفته شود .


پ ن: دریافت شماره کارت با ارسال پیام خصوصی




تابحال براتون پیش اومده که یه اتفاق، یه موقعیت یا یه آدم و پشت سر بذارید ولی هرازچندگاهی ولی باز براتون تکرار شه، بهتون یادآوری شه یا به یه شکلی انگاری همیشه هست و هرچقد سعی میکنید که ازش بگذرید نمیشه .

تابحال به این فکر کردید ته این زنجیر ممکنه به کجا ختم شه؟ برای هرکسی میتونه متفاوت باشه . شاید من بعد چهار بار روبرویی دست به یه کار عجیب برای خلاص شدن ازش بزنم و یکی دیگه تا آخرین روز زندگیش سعی کنه نادیده‌ش بگیره .

تابحال به این فکر کردید اولین بار کجا و به چه شکلی بوده؟ ممکنه حتی خیلی مسخره بوده باشه یا شایدم نه . 


نه تنها زن دارین، بلکه دوست دخترم دارین و کنارشم چندتا دوست اجتماعی دارین و تعداد زیادی رو هم صرفا میشناسین و باهاشون سلام علیک دارین .

شما خوش مشرب، اجتماعی یا روشن فکر نیستین . هرزه‌این . 

شاید نیمه گمشده منم اون تو باشه . با نیمه گمشده من نپر دیوث . 

جدا از این که هرزه هستین بیاین جور دیگه‌ای به قضیه نگاه کنیم . فک کن یه کیک شکلاتی داری . از نظر من بهترین حالت اینه که خودم تنهایی اون کیک و بخورم ولی شایدم ترجیح بدم کیک و با یکی قسمت کنم . حالا مقداری دوست دختر به موادمون اضافه میکنیم و یه مقداری از کیک و میدیم به اون . چندتا دوست اجتماعی هم میاریم سر سفره و یکمم به اونا کیک میدیم . قاچ ها دارن کوچولو کوچولو میشن . وقتی همینطور هرکسی و برای میل کردن کیک با چای بیاریم سر میز آخرش چی میشه؟ به هرکی اندازه یه ارزن کیک رسیده و هیچکسم راضی نیست . 

البته این معادله رو از دید تمامی معشوقه ها میشه بهش نگاه کرد . اونا هم وقتی برای چای دعوت میشن یه کوچولو کیک همراه خودشون دارن و درواقع یه سفره‌ای پهنه و هرکی داره یه لیسی به کیک میزنه و هیچکس درست حسابی دلی از کیک درنمیاره .

ولی خب، خوبیش اینه میشه کیک های متنوعی و بو کرد :/

کیک خودتون و یا تنها بخورین، یا فوقش با یه نفر دیگه که یه تکه بزرگ گیرتون بیاد و ایشالا تو حلقتون گیر کنه 


من آدم منفی نگری هستم . کلا همیشه دید منفی دارم و جنبه های بد قضیه واسم تو چشم تره . حالا اون قضیه هرچی میخواد باشه . چون میگم چیزی که خوبه خب خوبه دیگه . ببینیم کجاش بده و فکری به حال اونجاش کنیم . 

اعتقاد دارم تمام آدما عوضین، مگه اینکه عکس این ثابت شه . اینجوری اگه طرف حرکت خوبی بزنه به چشم میاد و اگه حرکت مضخرفی از خودش نشون بده هم غافلگیر نمیشم، چون یه عوضیه .

هیچ موقع بلند پرواز نبودم (عمود پرواز بودم، هام هام) . قله های من در برابر قله های بقیه مثل تپه‌س . حتی توی رویاهامم از یه سری خطوط نمیتونم عبور کنم چون نمیتونم منطقی برای بی اندیشم . برام قابل اندازه گیری نیست . احساساتی هم هستم ولی کم . البته به نظرم منطق و احساس بخش های جدا از هم نیستن . آدم ممکنه خیلی منطقی احساساتی شه :/

سعی میکنم صادق باشم که خب همه قبول داریم صداقت خیلی خوبه اتفاقا . ولی صداقت هیچوقت جواب نمیده . صداقت آدم و تنها و منفور میکنه . صداقت مساوی با تلخی . مثل دارو (البته الان از افزودنی استفاده میکنن و داروها مثل عسل شدن) . کسی دوست نداره حقیقت و بدونه . همه زر میزنیم که نه راستش و بگو ولی همچین که راستش و شنیدیم مچه میکنیم (قهر میکنیم) و میگردیم دنبال کسی که به دروغ راستش و بگه و دقیقا راست دروغینی باشه که دوست داریم بشنویم . همینقد پیچیده، همینقد پوچ . بعد همه هم به تو که راستش و گفتی میگن گاو بی احساس، در صورتی که گاو سرشار از احساساته . 

هیچوقت راستش و نگید . یجوری دروع بگسد طرف زندگیش و ببازه . منتهی اگه بویی از شانس نبرده باشید مشخص میشه طرف دقیقا راستش و میخواسته و باز هم شما یه گاو بی احساس خواهید شد .

 

پی نوشت: با پوزش از گاو


همیشه دوست داشتم مبتونستم متن های مهم و فلسفی بنویسم ولی فقط از عهده مضخرفات توهبن آمیز براومدم .

دلم میخواست مثل شاملو باشم . برای آیدای خودم یادداشت های عاشقانه بنویسم ولی متاسفانه با آیداهایی که تا الان داشتم مثل تارانتینو برخورد کردم (خشونت همراه با بزرگنمایی) . منتقدای ورایتی و الگو قرار دادم ولی فراستی درونم قوی تر از این حرفا بود . از فرهادی فقط نصفه و نیمه بودن و یاد گرفتم و از نولان گه گیجه گرفتن و . دنیا با تایتانیک گریه کرد ولی من . (هم گریه کردم) . 

دنیا خودش و برای بازی و تاج و تخت پاره کرده بود و من هر قسمت از اسپارتا و صدبار میدیدم . دلم میخواست درباره ونگوگ یه مطلب بنویسم ولی هنوز مطمئن نیستم اونی که من به عنوان ونگوگ میشناسم همون ونگوگ باشه (گوگل میکنم الان) . کلاه سویشرتم و میندازم سرم یاد امینیم یا توپک نمی افتم، تیلور سوئیفت یا اد شیرن پلی میکنم . کاش اسم کلی قرص و شربت دیگه بلد بودم تا وقتی یکی علائمی میده سریع نگم بخاطر اعصابه . کاش از قهوه ها فقط ترک و نخورده بودم تا وقتی بین دوتا باریستا روانی میفتم بتونم از خاک حاصلخیز جنگلهای شمال برزیل در فصل بهار که باعث بی اختیاری لایه های درونی دانه قهوه میشه حرف بزنم . 

چقد مضخرفه آدم خودش باشه . بیاین بقیه باشیم . من الان میرم ببینم بقیه چه غلطی میکنن . شما هم برین به غلط کردن بیفتین

 


از حد نگذرونید .

این شاید بهترین نصیحتی باشه که میتونم به هرکسی بکنم . اگه یه روزی بچه دار بشم، البته بعید میدونم چون خودم چه گلی به سر دنیا زدم که حالا بخوام تولید مثل هم بکنم، ولی اگه یه روزی بچه دار بشم سعی میکنم فقط همین و بهش یاد بدم: از حد نگذرون، هیچی و . باید توی هرچیزی ۵۰ درصد نقش داشته باشی، باید بذاری بقیه هم نقش خودشون و ایفا کنن . فکر نکن این یه لطف در حق بقیه‌س و داری بهشون فرصت ایفای نقش میدی، نه، این وظیفه اوناست . یادبگیر و بذار یاد بگیرن که اونام وظایفی دارن . یاد بگیر و بذار یاد بگیرن اگه قراره چیزی درست باشه، کامل و باب میل باشه هرکسی باید به اندازه خودش تلاش کنه . البته که میتونی لطف کنی و بیشتر از سهمت باشی ولی یادت بمونه "لطف" سریع تر از اون چیزی که فکرش و کنی تبدیل به وظیفه میشه . به خودت میای و میبینی سهمت شده ۶۰ درصد، ۷۰ درصد . احمق نباش، تقسیم مال و اموال نیست که بخوای بخاطرش خوشحال بشی . وقتیم از حدش بگذره دیگه تمومه . مثل بازار ایران میمونه، چیزی که کشید بالا دیگه پایین اومدنی نیست . تاوان داره اونم سنگین .

جدی میگم بچه، از حد نگذرون


کاش واقعا جرات کندن از خیلی چیزا رو داشتم تا فقط ببینم اونقدی که با خودم درباره نداشتنشون فکر میکنم اذیت کننده‌س یا نه .

همین فکر باعث میشه خیلی چیزا رو تحمل کنیم، برای خودمون دلایل ریز و درشت و راست و دروغ بسازیم، اعصاب خراب و ناراحت و تحمل کنیم .

البته باید بگم یبار این کار و کردم (تقریبا) و نتیجه‌ش سه ماه افسردگی بود . واقعا داشت یادم میرفت چطور باید بخندم و کجا بخندم مثلا و چون سعی میکردم خودم و عادی نشون بدم جاهای اشتباه و به مسائل اشتباه میخندیدم که علاوه بر افسردگی ملت فکر کنن روانیم . کلا شرایط عجیبی بود .

تنها بخشی از افسردگی که باهاش احساس راحتی داشتم و باعث میشد خروج از "وحشت مدام" سخت بشه تنهایی بود .

واقعا با تنهایی راحتم و امیدوارم تنهاییم باهام راحت باشه . واقعا بعضی روزا دلم نمیخواد حرف بزنم و این نه نشونه ناراحتیه منه نه چیز دیگه .

منتهی به قول بزرگان : تنهایی بزرگت میکنه، اونقدر بزرگ که شاید دیگه توی زندگی کسی جا نشی (امیدوارم گند نزده باشم به جمله)

شاید بزرگترین مشکل تنهایی اینه که باید از نظر جعرافیایی هم تنها باشی . نمیشه تو جمع بود و تنها بود . مخصوصا اگه آشناهایی توی جمع باشن .

نمیتونستم توی کافه بشینم و تنها باشم و مجبور بودم تنهای عصبی باشم . مجبور بودم از عصبانیت برای حفظ تنهاییم استفاده کنم . 

بعد توی فیلما دیده بودم و توی کتابا خونده بودم که یارو تنها و افسرده‌س و یهو یه دختر خوشگل میاد و هرچقدم مقاومت کنی فایده نداره و عاشقانه وارد زندگیت میشه . 

همه‌ش مضخرفه . حتی یه سیبیل کلفت نیومد ماچم کنه . 

اصلا بیخیال، به نظرم تنهایی خیلی آشغال و مضخرفه . چیزی و ترک نکنید و با همون فکر و خیال سر کنید . 


یکی درباره حریم خصوصی صحبت کرده بود که یادم نیست کی بود . خواستم بگم بله، قبول دارم که با توجه به پیشرفت روز افزون تکنولوژی حریم خصوصی مقوله‌ای خنده دار به نظر میرسه ولی یه بخشی ازش هم به خودمون بستگی داره . وقتی انتخاب میکنم از یه دستگاه هوشمند استفاده کنم (جدا از اینکه خواسته ها و دسترسی هایی که نیاز داره چیه و چقد باهام روراسته) باید یه چیزایی و قبول کنم . قانون دوم نیوتن میگه برای به دست آوردن هرچیزی باید یه چیزی و از دست بدی . 

این انتخاب ماست، میتونیم جور دیگه‌ای انتخاب کنیم . با تکنولوژی قهر کنیم و به تکنولوژی دوستان فحش بدیم . ولی شاید بهتر باشه نگاهمون و به مبحث حریم خصوصی بروزرسانی کنیم چون فکر میکنم امروز "حریم خصوصی" تعریف متفاوتی نسبت به مثلا ۲۰ سال قبل داره . حتی تعریف من و شما از حریم خصوصی باهم فرق داره . 

مضخرفه که میگن دنیا به سمت و سویی زفته که مجبوری باهاش همراه بشی . پاشو برو وسط جنگل زندگی کن . اسلحه گذاشتن رو سرت مگه . صبح تا شب درباره حریم خصوصی زر میزنیم ولی بیشتر از همه دست و پامون و میکنیم تو حریم خصوصی دیگران . 

چرا گوگل باید به عکس هام دسترسی داشته باشه؟ چرا سابقه شبکه هایی که میبینم دخیره میشه . چرا در کوچه بازه . کی تورو کار داره آخه . الان دنیا به اطلاعات خصوصیت دسترسی داشته باشه، خب که چی؟ انگار یه جاسوس دو جانبه‌س . دوغت و بنوش بابا 

چالش عکس ۱۰ سال قبل که راه افتاد گفتن نذارید چون دارن الگوریتم تشخیص چهره رو آموزش میدن . خب آموزش بدن، نگرانی پس فردا یهو خفتت کنن؟ قراره قتلی چیزی انجام بدی؟ وبلاگت و بنویس مومن -_-

 

اضافه شده:

یکمم جنبه های خوب پیشرفت تکنولوژی و ببینیم . اینقدر توهم توطعه نداشته باشم . یارو میگه نتفلیکس حساب تموم استپ زدن وسط فیلم و سریالایی که میبینی و داره . اولا میخواستی استپ نزنی، دوما چرا اون صحنه بی ادبی و استپ کردی؟ :)) سوما مثلا نتفلیکس سعی میکنه براساس رفتار شما کارهاش و تولید کنه . خب بیاد پرسشنامه بگیره دستش ازت سوال بپرسه؟

چرا فلان نقشه باید لوکیشن من و بدونه . چون با دونستن لوکیشن هزاران نفر مثل تو ترافیک و ارزیابی میکنه . 

چهارتا پیامک تبلیغاتی واست میاد توهم زدی یکی ۲۴ ساعته تورو تحت نظر داره :/


شرکت دانش بنیان مپنا (شایدم دانش بنیان نباشه، فقط خواستم آغاز مطلبم خیلی خفن باشه) و سایپا با عقد قراردادی کار روی خودروهای هیبریدی و شروع کردن . 

واقعا با اینکه خودم مهندسی مکانیک خوندم ولی نمیخوام وارد حوزه فوق تخصصی خودرو بشم و امیدوارم این همکاری پایدار و موثر باشه .

این طرح هیچ چیزی هم نداشته باشه برای هوای آلوده‌ی این روزها خیلی لازمه . مپنا اولین آزمایش و روی خودرو ۴۰۵ انجام داد و نتیجه تست ها خیلی هم امید بخش بود . این تکنولوژی کاملا داخلی امید داره بتونه با عقد قراردادی خودروهای ناوگان تاکسی رانی تهران و هم احیا کنه .

فقط امیدوارم سیم شارژر اندازه باشه و تیتری نخونیم که گفته: برق گرفتگی در پراید

 


اول از همه، چون اون به ما اهمیت نمیده . اگه واسش مهم بودیم سریع ول نمیکرد بره سراغ یکی دیگه . آشغال دمدمی مزاج -_- 

شاید بگین داره دنبال نیمه گمشده‌ش میگرده :| اون کثافت از خفاش شروع کرده، هرکی و بزنه پیشرفت محسوسی حساب میشه . 

از این زاویه که بگذریم شاید بشه اینجوری هم به قضیه نگاه کرد که، شاید این ویروس کوچولو موچولو ترسیده . بعد از سال ها زندانی بودن تونسته فرار کنه . این وسط ما افتادیم که بگیریمش . شاید هدف ما زندانی کردن مجدد اون نباشه ولی اون که نمیدونه، اصلا نمیفهمه، بچه‌س . 

تابحال با بچه ها بازی نکردین؟ هی دستش و میگیری، پاش و میگیری، جلو نفسش و میگیری :)) و خودش و آزاد میکنه . اگه باز بخوای بگیریش فرار میکنه، ولی بشین یه گوشه و اهمیت نده، اصلا نگاش نکن، خودش دست و پاش و در اختیارت میذاره .

شاید بگین چند نفر و ناکار کرده، حالا بچه‌س یه غلطی کرده . میخوای بگین عیب نداره؟ آروم باش کوچولو؟ شما گند میزدین ننه باباتون میگفتن عیب نداره و آروم باش یا پوستتون و میکندن؟ هنوز جای دمپایی جلو بسته رو کمرم هست، بعد از ۲۰ سال جاش هنوز مثل روز اوله :|

اعمیت ندین، ولش کنین، خودش میاد میگه: ننه، ننه غلط کردم، شکر خوردم، دیگه ویروس خوبی میشم . ننه بذار دستت و ببوسم . نذارین دستتون و ببوسه، نه بخاطر اینکه ویروسه بلکه بذارین پاتون و ببوسه تخم جن -_-

 

پی نوشت: از این ماسکای فیلتر دار الان چنده؟ 


چالش داریم چه چالشی . کلی درباره‌ش فکر کردم و تموم جنبه‌هاش و سنجیدم پس مطمئن باشید مو لا درزش نمیره .

سعی کردم تا حد امکان ساده ولی در عین حال جذاب و لذت بخش باشه .

چالش:

توی بیان بگردید و هرکسی و دیدید که چالشی راه انداخته (غیر این چالش چون خنثی محسوب میشه) پیدا کنید . بهش پیام بدید و اول از همه سعی کنید آدرسی ازش پیدا کنید و اگه نشد حداقل شماره‌ش و بگیرید . برید سراغش و مث سگ بزنیدش تا دیگه خیال چالش از سرش بپره . اگه فقط به شماره‌ش دسترسی داشتید زنگ بزنید و فحش بدید (پیامک حساب نمیشه) . اگه به هیچ کدوم دسترسی پیدا نکردید زیر آخرین پست، پیام خصوصی، ایمیل، نمیدونم هرچی، هرجوری شده اهداف این چالش و عملی کنید .

منتظر مشارکت پرشور شما هستم


خیلی درباره مرگ فک میکنم و البته هردفعه از فکر بهش مثل سگ میترسم . 

چرا مثل سگ میترسم؟ سگ میترسه مگه؟ البته تمامی موجودات ترس و تجربه میکنن ولی ما چرا مثل سگ میترسیم؟ یعنی سگ میترسه میگه مثل آدم ترسیدم؟ برای مثال کافیه یه نگاه به قیافه نژاد پیت بول بندازید . اون بزرگوار از هیچی نمیترسه . شاید بهتر باشه اگرم قراره مثل سگ بترسیم نژاد سگی که مثل اون ترسیدیم و مشخص کنیم . مثلا مثل شیتزو ترسیدم . 

بگذریم . مرگ کلا مقوله عجیبیه، مثل باقی مقوله ها . کلا هستی چیز عجیبیه . نمیدونم تابحال با کسی که اقدام به خودکشی کرده برخورد داشتین یا نه . اگه موفق نشه بیچاره‌س چون زندگیش (حداقل برای مدت زیادی) دیگه مثل قبل نیست، نه بخاطر فکر و خیال خودش، بلکه بخاطر نگاهی که اطرافیان نسبت بهش دارن و بیخ گوشش پچ پچ میکنن . همونطور که باید مراقب حال و احوال اطرافیانمون باشیم که نکنه دست به خودکشی بزنن، باید حواسمونم باشه که اگه خودکشی ناموفق داشتن باعث نشیم از اینکه همین کارم نتونستن انجام بدن سرخورده‌شن . 

نشینیم توی جمع بگیم: خودکشی ناموفق داشته هه هه . خودش و کشت ولی نمرد هه هه . جای این حرفا بهش بگیم شکست مقدمه پیروزیه . بذاریم به این باور برسه که هنوز دیر نشده و با تلاش و کوشش میتونه حتما خودش و بکشه . راه و روش درست و بهش نشون بدیم و حتی اگه برامون مقدوره خودمون شرایط و براش فراهم کنیم .

 

پی نوشت: تو میتونی . باورش داشته باش


فکر کن مجری یه برنامه خبری تحلیلی وقتی منتظر تماسه ببیندگان نشسته، یکی زنگ میزنه و بهش میگه دختر نوجوونش و گروگان گرفته و اگه پخش زنده رو قطع کنن تموم اعضای بدنش و قطع میکنه و هرکدوم و یه طرف شهر میندازه . این آدم هدفش چیه واقعا؟ دنبال تریبون واسه حرفاشه؟ دنبال لذته؟ یه مریض روانیه و نمیدونه داره چیکار میکنه؟ 

چی میخواد و یا بهتره بگم از مجری چه خواسته هایی ممکنه داشته باشه؟ 

میتونید تصور کنید جلوی میلیون ها نفر نشتین و هرکی هرچی که دوست داره بگه و هرکاری ازتون خواست و انجام بدید؟ بخاطر بچتون/ عزیزتون؟ 

این آخرین طرحی بود که شروع به نوشتنش کردم و بعد از اینکه تا یه جاهایی پیش رفت گذاشتمش کنار . شاید اصلی ترین دلیلم این بود قابلیت اجرا شدن روی صحنه رو نداشت . به نظرم روی صحنه تئاتر مخاطب هیچوقت حسی که مجری اون لحظه داره درک نمیکنه و گرفتن مجوز هم کابوسی بود درجای خود . 

البته من دلایل انجام اینکار توسط گروگانگیر و حرفایی که میزنه و درخواستایی که داره رو داشتم و بخاطر نداشتن این ها کنسلش نکردم و صرفا با نگفتن دلایل خودم خواستم تخیلتون محدود به دلایل من نشه . همین

 

 


کی فکرش و میکرد شهری که برف تاریخی ۸۳ و بعدشم ۸۶ و پشت سر گذاشته حالا با نشستن کمتر از ۱ متر برف این چنین به عصر دایناسورها برگرده؟

من که فکرش و نمیکردم و عمرا انتظار نداشتم ملت همیشه در صحنه باز هم میون این بلبشو شروع به راهپیمایی کنن و گلوله برفی بر دهان امریکا بزنن .

منتظر حضور پرشور ملت غیور پای صندق های رای هم خواهم بود . رای من که صد در صد راننده لودر هستش . 


مراسم اسکار و دیدین؟ منم ندیدم چون از شبکه سه پخش نمیشه .

این دومین سالیه که مراسم اسکار مجری نداره و واقعا مضخرفه . یکی از اصلی ترین دلایلی که گلدن گلوب و اسکار و اینطور مراشم ها رو دنبال میکنم بخاطر اینه ببینم مجری همه رو مسخره میکنه . اگه مراسم گلدن گلوب ۲۰۲۰ و دیده باشید متوجه منظور بنده خواهید شد .

انگل . این فحش نیست و اسم فیلمی به نمایندگی از کره جنوبیه . کشوری که تابحال حتی نامزدی اسکار هم نداشته و حالا تموم جوایز اصلی و برای دولین بار در تاریخ به عنوان یه فیلم خارجی زبان برنده میشه . 

جوکر که داره این باور و به وجود میاره هرکسی شخصیتش و بازی کنه اسکار و میگیره و برد پیت عزیز که بالاخره اسکار گرفت و واقعا هم حقش بود . بقیه جایزه ها رو بیخیال . سرچ کنید ببینید کی گرفته و کی بغض کرد .

 


با خودم گفتم نگاهی به وبلاگ کسایی که من و دنبال میکنن بندازم و یکی یکی وبلاگ ها رو باز کردم . حضرت کازیمو تبدیل به برنامه عصر جدید شده بود و خرگوشک رازهای جذب جنس مخالف .

کی فکرش و میکرد کسی که یه عالمه پست شاعرانه میذاشت کارش به لیست کردن طرز تهیه ته چین مرغ مجلسی بکشه؟! 

این که چرا رفتن به کسی مربوط نیست و شما هم اگه برید به کسی مربوط نیست ولی حداقل بلاگ و حذف نکنید که وقتی آدرس و میزنیم با طریقه پوشک کردن بچه برای باباهای تازه روبرو نشیم . الان یه بخش از مدیریت من مثل جمعه بازاره ولی خیلی لاکچری .

اگه به شانس من باشه، روزی که وبلاگم و حذف کنم یکی میاد با همین آدرس گوسفند زنده میفروشه . 


همونطور که میدونید بالاخره حضور ویروس کرونا در کشور تایید و شد و موجی از اضطراب مردم و فرا گرفت که اشتباست .

باید بدونید که ویروس آنفلونزا از کرونا خطرناکتره و تلفات جانی بیشتری هم داشته، منتهی چون ویروس فصلی هست و باهاش آشنا داریم عین خیالمونم نیست .

پس این تفکر تیره و که قراره کرونا بگیرید و بلایی سرتون بیاد و بریزید دور چون همین فکر ناخودآگاه سیستم ایمنی شما رو تضعیف میکنه . ویروس کرونا از این جهت مهمه که همه گیر شده و آشنایی لازم ازش وجود نداره وگرنه ویروس های خیلی خیلی خطرناکتری وجود داره .

علائم اولیه و موارد خفیف کرونا شبیه به سرماخوردگیه پس سعی کنید از افراد مشکوک به سرماخوردگی فاصله بگیرید و اگر خودتونم علائم سرماخوردگی و داشتید از بقیه فاصله بگیرید . ترجیحا تا وضعیتتون مساعد نشده استراحت کنید . به هیچ عنوان بدون تجویز پزشک دارویی مصرف نکنید چون اگر دارو توان لازم و نداشته باشه فقط و فقط ویروس و هوشمندتر میکنه و مقاومتش نسبت به اون دارو افزایش پیدا میکنه . چندین بار در روز دستهاتون و بشورید . از ماسک استفاده کنید . به اخبار و اطلاعیه ها و توصیه های فضای مجازی توجه نکنید و اگر خیلی علاقه دارید از وضعیت ویروس کرونا در دنیا خبر داشته باشید از www.who.int استفاده کنید .

پاشنه آشیل شما در برابر این ویروس مشکلات ریوی و تنفسیه پس اگر مشکلی از این دست دارید تا جایی که ممکنه خونه بمونید و کارهاتون و از خونه انجام بدید و در صورتی که مجبور به ترک خونه شدید از ماسک و دستکش استفاده کنید .

شاید کل این مطلب اینطور القا کنه که این ویروس خیلی وحشکناکه و به محض مبتلا شدن به دیدن خدا میریم ولی باور کنید ویروس هایی مثل ایدز همین حالا اطراف ما میچرخه . آنفلونزا با آمار سالیانه ۵۰ هزار کشته هم دور و بر ما میچرخه . تموم این مطالبی که درباره پیشگیری و مراقبت میشنوید صرفا بخاطر اینه که مردم یادگرفتن اهمیت بدن :)

 


چندی قبل پیش بینی کرده بودم که مدیران و کارکنان بیان شیر گاز و باز کردن و در و پنجره رو بستن و مثل اینکه حق با من بوده . 

درسته من فقط جهت انتشار مضخرفات از این سیستم بومی استفاده میکنم ولی دلیل نمیشه دلم نخواد مضخرفات خودم و در شرایط بهتر و به شکل بهتری به گوش و چشم مخاطب برسونم . عصر، عصر تکنولوژیه و این تکنولوژی فقط در ربات های سخنگو و کلفت طور خلاصه نمیشه و دیدگاه من ازش فقط ارسال هرچه بیشتر فضاپیما و انسان و حیوان به خارج از جو نیست . 

بیان یکی از بهترین سیستم های وبلاگدهی این چندساله‌س ولی اصلا خیال ندارن این برتری و حفظ کنن . اکثر کاربرا دیگه فقط از تلفن همراه برای وبلاگنویسی استفاده میکنن که اگرم نکنن من میکنم . اینکه بتونم خیلی راحت و بدون پریدن صفحه به اینور و اونور یه مطلب بنویسم و پنل مدیریت وبلاگم برای موبایل بهینه بشه کاملا حق منه . اینکه هر ۶ ماه یه آپدیتی، هرچند کوچک، ارائه بشه رو حق خودم میدونم . اینکه خیالم راحت باشه انبوهی از مضخرفاتم و کلی از دوستایی که اینجا پیدا کردم یهو و یه شبه از بین نرن هم حق منه . مدت هاست قالبی منتشر نمیشه و تقریبا هردفعه که وارد بلاگ میشم میگم: "خدا پدرت و بیامرزه عرفان" . الان بیشتر از یک ماهه یه سری از بخش های پنل به معنای واقعی کلمه از کار افتادن و از اونجایی که همه میدونن کدوم بخش هاست دیگه لیستش نمیکنم . 

فکر میکنم اینم حق من باشه که عمرم و به بطالت بگذرونم و بشینم ببینم کی با چه دستگاهی و چه سیستم عاملی و چه رنج آی پی از کدوم خراب شده‌ای داره وقت خودش و پای من تلف میکنه . 

بخش مالکیت معنوی از بخش های مورد علاقه من بود که الان از کار افتاده چون من دوست دارم ببینم کی چی و کپی کرده و فحشش بدم . لذت میبرم . خوشت میاد از این لذت محروم شم؟ 

اینکه کوچکترین اطلاع رسانی در هیچ موردی از سمت شما صورت نمیگیره بزرگترین توهینه و منم قصد دارم بهتون خیلی بزرگ توهین کنم .

یکسری از وبلاگ نویس ها رفتن با مدیران بیان و بلاگ جلسه گذاشتن، خب که چی؟ شما فکر کن من یه افسرده تارک دنیام و چشمم فقط به اخبار وبلاگ رسمی بیانه . اون دوستان لطف کردن ولی واسه دل خودشون کردن . 

خیلی از دوستانی که اینجا وبلاگ نویسی میکنن نه تنها توان مالی بلکه توان علمی این و دارن که وبسایت شخصی روی هاست شخصی داشته باشن . (البته با وجود وردپرس نه توان مالی میخواد نه علمی) . اینکه بیان و بلاگ و انتخاب کردن بخاطر سادگی و درعین حال قابلیت هاش و برای من (اوایل) انرژی مثبتی بوده که از سمت بیان ارسال میشده .

توهین بزرگ بر شما 

 


هیچوقت از سهراب سپهری خوشم نمیومد . اصلا نمیفهمیدمش و حس میکردم یه سری کلمه و جمله رو که خیلی وقتا خیلی ربطی هم بهم ندارن و پشت هم میاره . قایق میسازه میندازه تو آب و پشت دریا شهره و خب که چی؟ میخوای بگی ناخدایی؟ ملوانی؟ چته بزرگوار؟

تا اینکه ینفر یکی از کاراش و واسم تفسیر کرد، کلمه ها رو از هم باز کرد و از توش چیزی و کشید بیرون که من هنوز که هنوزه گهگاهی بهش فکر میکنم .

 

پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود

مادرم بی خبر از خواب پرید

خواهرم زیبا شد

 

چون ممکنه بد درباره‌ش توضیح بدم بهتره جای دیگه دنبال تفسیرش باشید . 

همین یه بند من و با سهراب آشتی داد و البته هنوزم خیلی حوصله‌ش و ندارم


تیم فوتبال بانوان ایران در مسابقات انتخابی المپیک خورده به تیم فلسطین . فلسطین ورزشگاه اورشلیم و انتخاب کرده و ایران گفته نمیام .

فلسطین داره میره اورشلیم بازی کنه!! ما نمیریم!!

من حتی اگه مستم باشم و این و بهم بگن میگم واسه خنده گفتن . 

همین دیگه، ایران هرروز زیباتر میشه . 


آقایون و خانم ها

انیمیشن frozen 2 رو دیدم و واقعا چسبید . داستان پخته تر . شخصیت های پخته تر . شوخی های باحال و از نظر کیفی هم، با اینکه قسمت اول خیلی خوب بود ولی قسمت دوم بازهم بهتر شده بود . درکل جزو بهترین هاست بنظرم و حتما ببینیدش . اولاف معرکه‌س :))

 

فیلم jexi که درواقع ژانر کمدی داره . داستان جوونی به اسم فیل که نمیتونه از گوشی موبایلش جداشه . شاید در نگاه اول موضوع کلیشه و مزخرفی باشه ولی نگاهش نسبت به این قضیه جالبه و میتونه به فکر فرو ببرتتون . لحظات کمدی خیلی جالبی داره . گوشیش رسما حرومزاده‌س :))

 

فیلم bombshell که به فساد اخلاقی یکی از مدیران و بنیانگذار شبکه فاکس نیوز پرداخته . داستان کاملا مستند هست و بنظرم اگه فاز این و ندارین که: بیا، دیدی امریکا کثافت و جهانخواره، حتما این فیلم و ببینین . 

 

و فیلم knifes out که یه معمایی جنایی کلاسیکه . پر از ستاره‌س و من و یاد آثار پوآرو انداخت . یکی از بهترین فیلم های معمایی، احمقانه، زیرکانه و سرگرم کننده . حتما ببینید . 

 

دیگه سخنی ندارم


اولا منظور از نازی در عنوان نیست .

فیلم ۱۹۱۷ رو دیدین؟ خیلیا دیدن تا الان . سم مندس (کارگردان) گفته این فیلم و از داستان هایی که پدربزرگش از زمان جنگ تعریف کرده ساخته . این و گفتم چون خیلی به غیرواقعی بودن و تحریف شدن و این چیزا تو فیلم اعتراض شده بود . اصلا نمی فهمم اعتراض میکنن که چی بشه؟! اصلا فکر کن چاخان کرده کلا، چیزی عوض میشه؟ یا کلا مو به مو درست گفته، بازم چیزی عوض میشه؟ تمام کنید لطفا . 

فیلم کلا به صورت سکانس پلان به نظر میاد که الحق خیلی حرفه‌ای کار شده و حس و حال عجیبی و منتقل میکنه . حس حضور . واسه من اینطور بود و ممکنه واسه شما نباشه و به من مربوط نیست . با اینکه حس میکردم کنار سربازام ولی باهاشون ارتباط خاصی نمیگرفتم . نه خیلی نگرانشون بودم و نه خیلی بی تفاوت البته . فقط میتونم بگم برام خیلی واقعی بود . بعضی از صحنه ها راحت خودم و جای شخصیتا میذاشتم و میدیدم نه، واقعا از پس این کار برنمیام . شاید الان نشسته باشم توی خونه و چند بار Call Of Duty بازی کرده باشم و ادعام بشه زمان جنگ میرم همه رو جر میدم، ولی واقعا وقتی حس کردم وسط فیلم وایسادم و از هرطرف تیر و خمپاره میاد گفتم نه، من آدمش نیستم . حداقل نه تو این شرایط . نه به عنوان کسی که الان هستم . 

 

فیلم Jojo Rabbit

باز هم جنگ و باز هم نازی ( نه) . اما اینبار از زاویه‌ای دیگه . از زاویه ای خیلی خیلی بهتر و مهمتر نسبت به فیلم ۱۹۱۷ . رویارویی یک متعصب به هیتلر و حذب نازی با یک یهودی . نگاه مردم آلمان به جنگ و البته تموم اینا در بستر طنزی که از تایکا وایتیتی (کارگردان) انتظار میرفت و بازی عالی سم راکول و بانو اسکارلت جوهانسن . 

خلاصه داستان فیلم اونقد جذاب بود که ساعت ۴ صبح ببینمش . (یک کودک پیشاهنگ حذب نازی که صمیمی ترین دوستش آدولف هیتلر است) 

ببینید این فیلم و 


سلام

اول از همه، از باقی میزها معذرت خواهی کن و بهشان بگو آنها نیز برایم ارزشمندند اما کمتر از تو . میگویم تو چون دیگر باهم صمیمی شده‌ایم . یادت هست اولین برخوردمان؟ یا بهتر است بگویم برخوردم با تو . آن زمان میزکار نبودی و میز همه چیز بودی و بعدها نجاتت دادم . اولین برخوردم با تو به خیلی زمان قبل برمیگردد . تورا با انگشت شصتم شناختم . خشک و خشن بودی و باعث شدی مثل خر عر بزنم و بروم آغوش مادرم و تو عین خیالت نبود و از جایت تکان نخوردی و شاید با میزهای دیگر به من خندیدید . چند روز منتظر معذرت خواهیت بودم ولی خبری نشد پس آن زخم عمیق و سوختگی حقت بود . البته برای آن هم از مادرم کتک خوردم و مثل خر عر زدم و به آغوش پدرم رفتم . بازهم سکوت کردی و من هم تصمیم گرفتم نادیده‌ات بگیرم . 

نه وسایلم را رویت قرار میدادم و نه میگذاشتم کسی من را رویت قرار دهد . دیگر حتی نقاشی هایم را هم بهت نمی چسباندم و کنارت با بالش ها و چادر گل منگلی مادرم خانه نمیساختم و تو همچنان عین خیالت نبود . یک حالت گوربابایت به خودت گرفته بودی و البته آن موقع نمیدانستم اسم آن حالت گوربابایت است، بعدها فهمیدم . وقتی بزرگتر شدم دست هایم را میکوبیدم رویت . نمیخواستم تو را بزنم و با پدر یا مادرم دعوایم میشد ولی ترجیح میدادم جای کوبیدن روی میزها و وسایل دیگر روی تو بکوبم چون هنوز از دست آن سکوت کودکانه‌ات کلافه بودم . هی می کوبیدم و مشت میزدم و چندباری لگد هم روانه‌ات کردم ولی هیچ . تو مثل بز تنها ساکت میماندی و نگاه میکردی . بیشتر عصبانی شدم . وقتی مادر غذا را روی تو سرو میکرد بی اشتها میشدم، نگاهت که میکردم اشتهایم کور میشد . حالا که بزرگ شده بودم اگر میسوزاندمت کسی کتکم نمیزد و لازم نبود عر بزنم چون آدم بزرگ عر نمیزند . با چاقوی ضامن دارم اول اسم خودم به انگلیسی را رویت حکاکی کردم . میخواستم تمام اسمم را حکاکی کنم ولی اسمم به انگلیسی طولانی بود و حوصله‌ش را نداشتم . از عمد خاکستر سیگار را رویت میریختم و چندباری کثافت کاری های جوانانه‌ام را رویت انجام دادم که در این نامه سرگشوده جایش نیست، بگذریم . ولی هیچ نمی گفتی . هیچ شکایتی نمیکردی . شاید اگر فقط یکبار عکس العملی نشان داده بودی منم دست می کشیدم . شاید دوست میشدیم . مانند قدیم ها که مادر کهنه‌ام را رویت عوض میکرد . بابت کثیف کاری من را ببخش، کودک بودم و بی اختیاری جزئی از کودکیم بود . نمی دانم چقد معتقد بودی ولی چندباری اگر یادت باشد با دوستانم رویت قمار کردیم و البته مثل سگ باختم . آن هم مطمئنم تقصیر تو بود و باعث شد از این که تو را درگیر قمار کردم ناراحت نباشم . 

اگر مغرور نشوی باید بگویم  بابت چند چیز هم ممنونم . وقتی اولین شکست عشقی‌م را خوردم و گذاشتی یک دل سیر رویت گریه کنم . میتوانستی زیرم را خالی کنی و زمین بیفتم و مسخره‌ام کنی ولی ماندی . وقتی کنار تو بود که بهش پیشنهاد ازدواج دادم و قبول نکرد . بابت این یکی خیلی ممنونم . مشخص بود کنار تو کسی چیزی را قبول نمی کند پس از تو سواستفاده کردم . مطمئنم اگر جایی دیگر پیشنهاد داده بودم زندگیم حالا جهنم بود و تو را هم آتش زده بود . وقتی مثل خر توی گل گیر کرده بودم و به چک های برگشتی و دفترچه های اقساط و قبض آب و برق و گاز نگاه میکردم و تکانی خوردی و شماره نزول خور از زیر کاغذها بیرون آمد ممنونم . البته مطمئن نیستم کار خودت بود یا زمین لرزه و صد البته که نزول خور پدرم را درآورد و بابت اینکه پیشنهاد مضخرفت را قبول کردم مثل سگ پشیمان شدم . 

یادت می آید اولین متنی که با هم نوشتیم؟ چه ذوقی داشتیم یا داشتم، هنوز مطمئن نیستم خوشحال بودی یا نه و البته بابت نت بردادی رویت معذرت میخواهم . خودت میدانی سعی کردم پاکش کنم ولی آن یکبار کیفیت جنس ایرانی شگفتی آفرین شد . خودمانیم، چه متن مضخرفی شده بود . راستی، نباید بابت سوراخ کردنت من را مقصر بدانی، تمام میزهای کامپیوتر یک سوراخ برای رد کردن سیم ها دارند، پس شاید سوراخ باشی ولی از همه کاره بودن بیرون آمدی . اگر بگذاری این نامه بی کثافت کاری تمام شود برایت یک رومیزی میخرم . 

لق نزن

قربانت محمد

 

پ ن: خب، بنیانگذار این چالش آقا گل بودن و چون من از چالش ها دل خوشی ندارم نه تشکر میکنم و نه انتقاد و با یه خسته نباشید رد میشم

پ ن دوم: به دعوت مستور مجبور به تحمل شدید پس شکایت آنجا بَرید

پ ن سوم: مستور ۹۹ درصد بیان و دعوت کرده و منم مطمئنا آشنایی زیادی با خیلی ها ندارم و به همین دلیل با احترام به تمامی دوستان اول از همشهری خودم آسوکا که مثل خودم حال روحیش داغانه دعوت میکنم و سپس دوست دارم نامه‌ی محوِ رو بخونم .

پ ن چهارم: دستاتون و بشورین


اون قضیه پویش جدید بیان و کلا فراموش کنید . این کشتی کارش از سوراخ گذشته، شما درون یک آبکش وبلاگ نویسی میکنید . 

بگذریم

مرور کنیم: 

شما نویسنده بزرگی نمیشید، حله؟ 

 

قدم صفر: 

از اونجایی که هیچ امیدی به آینده متن های شما و قلمتون نیست پس باید سخت گیری و بذارید کنار . آن مرد آمد، آن مرد اسب دارد و بذارید کنار . مثل بچه آدم داستانتون و تعریف کنید . ادبیات کهن و قرار نیست تدریس کنید پس خودتون و با کلمات مزخرف خفه نکنید . 

+مرد به کجا می روی؟

- میروم بیرق را بر فراز طیاره بی افکنم و باشد که بیرق بیفتد جلوی سگ

این چه مزخرفیه :))

البته استثنا هم هست، بله . ولی گور بابای استثنا . تو کی باشی که بخوایم واسش استثنا قائل شیم . یه داستان بنویس و قلم و بنداز زمین و برو پی کارت . 

جمله رو مهندسی نکنید . شما علی حاتمی نیستید . بزور کلمات و نندازین توی جمله . اشتباه بنویسید اصلا . کی به کیه؟ تو وظیفه داری داستان و تعریف کنی، معلم زبان فارسی نیستی . نگران نباش کسی داستان تورو به عنوان الگوی زبانیش قرار نمیده، چهارشنبه سوری آتیشش میزنه . یه داستان کانل بنویس فعلا بعد گریه کن چرا دوتا "که" پشت هم نوشتی . خیلی میخوای حال بدی کلماتی که املاشون و بلد نیستی و بذار کنار . مثل احمقا نرو سریع دملاش و یاد نگیر که استفاده‌ش کنی، استفاده از اون کلمه باعث نمیشه فکر کنیم شکسپیر از گور برگشته . فقط مطمئن میشیم رفتی تو گوگل سرچ زدی چون جای اینکه داستانت و تعریف کنی دست انداختی تو کلیله و دمنه و شانسی یه چیزایی کشیدی بیرون .

همونجوری که حرف میزنی بنویس . تو میری سوپر مارکت میگی: 

سلام آقا . میتوانید یک کیسه برنج، از آنها که مادرم همیشه از شما میخرید را به من بدهید؟

فروشنده: گم بشوید بیرون با آن زبانتان . نان سگ هم بهتان نمی دهم

ببین، فک کن میخوای ناخن هات و بگیری خب؟ با شمشیر این کار و میکنی؟ نه . با اینکه میشه از شمشیرم استفاده کرد ولی توانایی تو در حد همون ناخن گیره . پس تمرکزت و بذار روی گرفتن ناخن تا انتخاب ابزار . این آخرین باری بود که مودبانه گفتم . 

 

قدم بعدی فردا همین موقع/همین جا


اول از همه باید خدمت مسئولان بیان عرض کنم اصلا رو کمک من یکی حساب نکنن و بنده رو دشمن قسم خورده خودشون بدونن ولی از اونجایی که با دشمنان مدارا و این حرفا میکنن عرض کنم که: 

شماره ۱: 

خیلی خیلی جدی با نمایش تبلیغات درون بلاگ ها مخالفم، هیچ دوست ندارم وقتی درد و دل فلانی درباره اخرین خواستگارش و میخونم با تبلیغ کرم لاغر کننده صورت روبرو بشم . اصلا و ابدا . به هیچ عنوان . تمومش کنید . تبلیغات هرگز

جایگزین:

بسته های گسترش دهنده مطالب که گمون نکنم لازم باشه نحوه کارش و توضیح بدم واستون ولی واسه بقیه میگم . 

مثال: یه پستی منتشر میکنم و علاقه دارم بجای چهار نفر که اتفاقی گذرشون به بلاگم میفته، چهارهزار نفر فرصت خوندنش و داشته باشن . 

این روشی هست که اکثر پلتفرم ها دارن ازش استفاده میکنن و نکته مهم اینه کاربر و توی پلتفرم نگه میدارن . ولی شما میخوای به نشون دادن تبلیغات روغن ترمز کاربر و از محیط بلاگ خارج کنی . 

 

شماره ۲:

تبدیل کامل صندق بیان به امکانات اختیاری . شما اومدی ۳ گیگ حجم دادی و هیچکسم خیلی استفاده نمیکنه . تا دلت بخواد سایت های آپلود رایگان حتی با لینک مستقیم وجود داره که بتونیم چهارتا دونه عکس و توش آپلود و توی بلاگ به نمایش بذاریم . پس صندق و کامل از حالت رایگان خارج کن چون همین صندق کلی هزینه داشته تا الان 

پیشنهاد:

لینک های صندق و غیرمستقیم و تبلیغات کرم لاغری و اونجا نشون بده . مثل خیلی از سایت ها . 

 

شماره ۳: 

با چهارتا شرکت با پدر مادر صحبت کن بیان و بلاگ شرکتشون و توی بیان راه بندازن . مگه نمیگی بلاگ خیلی خوبه و خیلی خفنه و اینا، اگه اینقد خوبه با باقی شرکت های خوب ایرانی همکاری کنید . ازشون بخواید بیان، ترغیبشون کنید که بیان اینجا و واسه یکی از بخش های شرکتشون بلاگ راه بندازن . نمونه‌ش پلتفرم ویرگول که الان آپارات و کافه بازار واسه نمونه وبلاگ تیم فنی خودشون و اونجا راه اندازی کردن . 

میدونی چرا نمیان؟ چرا ویرگول و انتخاب کردن؟ چون فضای ویرگول حرفه ای تره . منظورم به امکانات و وین چیزاش نیست، منظورم به مطالبی که اونجا منتشر میشه‌س . جامعه‌ش . افرادی که توی اون جامعه زیست میکنن دنبال چهار چیز بیشتر از درد و دل کردن هستن (با احترام به کسانی که درد و دل میکنن، از جمله خودم) 

البته ویرگول کپی کامل مدیوم هست که حالا کاری نداریم به این قضیه . اصل حرفم اینه آقای بیان، شما چشم اندازت چیه؟ اومدی نشستی بلاگ و تاسیس کردی به یه جایی برسی دیگه . نیومدی با خودت بگی بیایید و منتشر کنید ولی حیف و میل نکنید . 

 

شماره۴: 

باید باید باید بشه توی بیان فروشگاه راه انداخت . الان بچه ۱۲ ساله داره توی اینترنت یه کوفتی و میفروشه . هر مارکتی که مربوط به وبمسترها باشه سر بزنی میبینی پرفروش هاش مربوط به تجارت دیجیتاله . شما بیا توسعه بده و امکان فروشگاهی شدن و اضافه کن و درگاه بساز و از هر فروش فلان قدر درصد بردار 

 

شماره ۵: 

تا صبح میشه واسه بیان پیشنهاد داد ولی اگه بیان با کاربراش حرف نزنه و نگه دقیقا چه مرگش هست هیچ فایده‌ای نداره . اندازه یه شهر جمعیت داری و ازش هیچ استفاده‌ای نمیکنی . 

اگه در سکوت خبری یه لینک حمایت هزارتومنی گذاشته بودی تاحالا چند میلیون جمع شده بود ولی ترجیح دادی یه گوشه بشینی و زار بزنی؟ (مطمئن نیستم، شایدم میخندی)

 

من به شخصه هیچوقت مدیریت بلاگ و نمیبخشم و آه و نفرینم همیشه دنبالشه :)) هرکدوم از پیشنهادات بالا هم اجرا بشه شکایت میکنم چون همشون حق کپی رایت دارن . 

 

این مدیریت و واسه موبایل بهینه کن تا نیومدم دفتر شرکت -_-

 

پ ن: غلط های املائی و تایپی عمدی نیست و نشان از ضعف نگارنده دارد


روایت است (همیشه دوست داشتم اینجوری جمله‌م و شروع کنم) که یه دانشکده‌ای از فاکنر دعوت میکنه بیاد سخنرانی کنه و یه حال و انگیزه‌ای به بچه هاش بده . سالن تا خرخره مملو از جمعیت میشه و مسئولین نجوایی میکنن و از فاکنر میخوان بیاد روی سن . وقتی فاکنر میره بالا چی میگه؟ حدس میزنین اولین جمله‌ش چی بوده؟

فاکنر: کی دوست داره نویسنده بشه؟

و همونطور که انتظار میرفت تمام سالن دستشون و بردن بالا (البته شایدم داد زدن، خیلی مطمئن نیستم) و فاکنر به قیافه های داغان دانشجوها نگاه کرد و گفت :

متاسفم، شما جای اینجا بودن باید درحال نوشتن میبودید داغان ها

 

رفع مسئولیت:

مطالبی که در ادامه و در ادامه‌ش در باقی مطالبی که قراره در ادامه منتشر بشه می خوانید تنها و تنها تجربه ها و توصیه های احتمالا نچندان بدردبخور اینجانب خواهد بود، پس تمنا دارم نقدهای روانشناختی خود را نسبت به مطالب بنده دم کوزه گذاشته و آبش را بدید سگ بخوره .

این کلاس درس به شیوه‌ای کاملا غیرمعمول و همراه با تنبیه بدنی پیش خواهد رفت و از پذیرش کسانی که تی تیش مامانی هستند معذوریم . 

توصیه ها و آموخته های خود از این مطالب را در هیچ مکان و زمانی دیگر برای هیچ انسان بالغی بازگو نکنید چون یقینا توی صورتتان خواهد خندید و به عقلتان شک خواهد کرد .

اگر تا به اینجا از ادامه دادن پشیمان نشده‌اید باید بگویم:  :| 

 

قدم منفی یک در امر نویسندگی

قبول کن هیچوقت قرار نیست شبیه بهترین نویسنده ها بشی . فرقی نداره بستری که انتخاب کردی رمان باشه یا فیلمنامه یا نمایشنامه یا هر کوفت دیگه‌ای . باور کن تو استیون کینگ، مارگارت اتوود، آرون سورکین، مارتین مکدونا و باقی دوستان نمیشی . این چه اعتماد بنفس مزخرفیه که داری؟ 

فکر کردی چهارتا کاغد آ چهار و کثیف میکنی و دل درختا رو میشکنی و بعدش همه واسه خرید کتاب و دیدن فیلمات صف میکشن؟ احمقی چیزی هستی؟ 

کی بهت گفته خواستن توانستن است؟ اگه از اقوام درجه یک نیست برو بزن تو گوشش بگو محمد گفت . خواستن اصلا توانستن نیست و در بهترین حالت دست و پا زدن است قول میدم . چون اگر خواشتن توانستن بود نویسنده مرحوم فرانسوی (اسم توی ذهن بمونی نداشت) با حدود ۲۰۰۰ (شاید بیشتر) کتاب الان کاملا شناخته شده بود و (اسمش توی ذهن مینشست) . تصور کن، رفیقاش بهش میگفتن فقط بازوش و قوی میکنه . البته میتونی بیش از ۲۰۰۰ کتاب (شایدم بیشتر) بنویسی و اینطوری رکوردی واسه خودت ثبت کنی که البته گینس واسه ثبت رکورد پول میگیره . 

ببین، نکته اینه که توهم خوبه ولی در این مورد نه . میتونی توهم بزنی که یه کرم خاکی توی گلخونه‌ای توی ایرلند شمالی هستی که بنظرم خیلی جالبه و دوست دارم بدونم زندگی یه کرم خاکی توی ایرلندشمالی چطور ممکنه باشه ولی اینکه فکر کنی نویسنده بزرگی میشی بدترینه توهم هاست . اینقد بده که حتی اگه واسه نوشتن یه داستان هم همچین توهمی بزنی گند بالا میاد . پس کلا بحث نویسندگی و فراموش کن . بیا اینجوری تصور کنیم که یه احمقی اتفاقی یه قلم و کاغد یا گوشی یا هر وسیله‌ای که میشه باهاش کلمات و ثبت کنه پیدا کرده و قراره بعد از نوشتن اولین داستانش بمیره و اطرافیانشم داستانش و آتیش میزنن و میندازن جلو سگ و خودشونم خودکشی میکنن . 

هیچکس نمیدونه تویی وجود داشتی

 

این بود جلسه اول

جلسه دوم، فردا همین ساعت / همین جا


کار دیگه‌ای واسه انجام دادن دارین مگه؟!

 

سریال وایکینگ و ببینید . من چهار فصل ازش دیدم چون دلیلم واسه دیدنش تموم شد . شبکه هیستوری (سازنده سریال وایکینگ) معروف به اینه که سریالا و برنامه های مستند میسازه یا بقولی ته مایه های واقعی دارن کارهاش . همین میتونه دلیل خوبی برای تماشای این سریال باشه ولی باور بفرمایید دلایلی بس بهتر درون سریال برای ادامه دادنش پیدا می کنید . منظورم این نیست که حس ماجراجویی و درونتون بیدار میکنه و هوس وایکینگ بودن و به جونتون میندازه، بلکه دلایلی عمیق تر . 

از نکات جالب این سریال شخصیت ها و شخصیت پردازی ها هستن . بعید میدونم بتونید با هیچکدومشون همزات پنداری کنید و این در نوع خودش جالبه . نمیدونم کلا توی سریالای تاریخی اینجوریه یا نه . یعنی ممکنه کلا انسان ها در اون دوران این مدلی که توی این سریال هستن بوده باشن . 

سریال بالا و پایین زیاد داره، بعضی جاها خسته کننده میشه و بعضی جاها میتونید در حالی که داره پخش میشه اصلا نگاه نکنید و چیزیم از دست ندین :| ولی اینکار و نکنید . 

 

پ ن: اگه فکر کردید سال جدید و بهتون تبریک میگم پس خیلی ساده‌اید -_-

پ ن: یه سریال جدید از نتفلیکس شروع کردم و اگه همینطور که تا الان خوب بوده ادامه پیدا کنه میارم میریزمش تو بلاگ


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

قیمت مواد اولیه پلیمر های مهندسی کامپوزیت الیاف شیشه خرید و فروش و رهن و اجاره وبلاگ سالاری قیمت میلگرد ... فروش جا مایع چشمی دیجی‌کالا گفتمانستان تهویه سیتی افق روشن